جدول جو
جدول جو

معنی نوبه زن - جستجوی لغت در جدول جو

نوبه زن(رُ صَ فَ)
نوبت زن. نقاره چی:
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم.
خاقانی.
مردان علوی هفت تن درگاه او را نوبه زن
خصمان سفلی چار تن پیشش پرستار آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوبک زن
تصویر چوبک زن
کسی که با چوبک به چیزی بزند، آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، طبل زن، دهل زن، چوبکی، نوبت زن، نوبتی، برای مثال که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲ - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه زن
تصویر پنبه زن
آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، پنبه بز، پنبه وز، حلّاج، ندّاف، الباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغمه زن
تصویر نغمه زن
نغمه زننده،، نغمه ساز، نغمه پرداز
فرهنگ فارسی عمید
نقاره چی. (غیاث اللغات). طبل نواز. (فرهنگ رازی). نوبت زن. (فرهنگ خطی). طبال و نقاره زن. (یادداشت مؤلف). چوبک زننده. آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین) :
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
فرش افکن صدر توست عیوق
چوبک زن بام توست فرقد.
حسین آوی (ترجمه محاسن اصفهان ص 134).
، مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری). مهتر و سرپاسبانان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان. (برهان) (آنندراج) ، آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده. (فرهنگ فارسی معین) ، مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات) :
باغبانی بیاید آن بت را
یا یکی پاسدار چوبک زن.
فرخی.
دلها همه در خدمت ابروی تواند
جانها همه صید چشم جادوی تواند
ترکان ضمیر من بشبهای دراز
چوبک زن بام زلف هندوی تواند.
خاقانی.
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی.
چوبک زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمیکند یاد.
نظامی.
در زلف تو صدهزار دل هست
چوبک زن تو چو پاسبانان.
عطار.
ز چشم بد بترسید از کواکب
سر زلف تو را چوبک زن آورد.
عطار.
عدل باشد پاسبان کامها
نی بشب چوبک زنان بر بامها.
مولوی.
نگه کن که سلطان بغفلت نخفت
که چوبک زنش بامدادان چه گفت.
سعدی (بوستان).
رجوع به شب گرد و طبال شود
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی از دهستان برده سره است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 776 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، سکنۀ آن 108 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه، بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ کَ دَ /دِ)
نمام. ساعی. غماز. واهس. ماحل. محول. ناغز. واشی. سخن چین. دوبرهم زن. دوبهم انداز. مفتن. مضرب. واشیه. کسی که با سخن چینی میان دو تن فتنه و نفاق انگیزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
رجوع به گلوله زن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بِ لَ)
کار خانه گوبه لنها کار خانه مشهوری است که گوبه لنها، نقاشان رمس در قرن پانزدهم میلادی ایجاد کردند و نام خود را به آن دادند. در سال 1601 میلادی هانری چهارم قالی بافانی در آنجا به کار گماشت. در سال 1667 میلادی لویی چهاردهم آن را به صورت یک کار خانه سلطنتی درآورد. هنگام انقلاب کبیر فرانسه گوبه لن مورد توجه نبود اما بعداً به سبب قالیهای زیبا و یکدستی که میبافت به حال اول برگشت. در سال 1825 میلادی کارگاههای قالی سازی کار خانه ساوونری معروف را به آن ضمیمه کردند، امروزه در فارسی آن را به صورت گوبلن مینویسند، و آن قسمی کاردستی است مانند فرش
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پنبه بز. پنبه وز. بهینه. بهین. حلاّج. ندّاف. (دهار) :
آن شنیدی که بود پنبه زنی
مفلس و غلتبانش خواند زنی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ زَ)
عمل نوبت زن. رجوع به نوبت زدن شود
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ کَ دَ)
و نوبت پرداختن، نقاره زدن. معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار. در اواخر قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سردر باغ ملی تهران نقاره می زدند. (فرهنگ فارسی معین) :
نوبت زدند نوبت عیش است ساقیا
عیشم به روی تازۀ خود تازه کن بیا.
حسن دهلوی (از آنندراج).
، دعوی شاهی کردن. اعلام سلطنت و حکومت کردن. رجوع به ترکیب ’نوبت زدن برای کسی’ شود.
- نوبت چیزی زدن، وجود آن یا فرارسیدن آن را اعلام کردن. (یادداشت مؤلف) :
نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت
کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست.
انوری (از آنندراج).
تا نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی.
نوبت شادی گذشت بر در امّید
نوبت غم زن که غمگسار تو کم شد.
خاقانی.
کسی که نوبت ’الفقر فخر’ زد جانش
چه التفات نماید به تاج و تخت و نوا؟
مولوی.
به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز
که نه هر صبح به آه سحرم برخیزی.
سعدی.
- نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن. خیمه و خرگاه سلطنت او را برافراختن یا نقارۀ شاهی و کوس قدرت به نام او نواختن:
آنکه ملکش برتر از نوبت تنند
برتر از هفت اخترش نوبت زنند.
مولوی.
- دونوبت زدن، دعوی شاهی کردن. (یادداشت مؤلف) :
دونوبت زن ار یافتی یکدلی
نباشد چو تو در جهان مقبلی.
نزاری.
- پنج نوبت زدن:
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.
نظامی.
یکی نوبتی چار حد برفراخت
که بر نه فلک پنج نوبت نواخت.
نظامی.
گر پنج نوبتت به در قصر می زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در جلگۀ سردسیری واقع است و 171 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و میوه های صیفی و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بِنَ / نُو)
از نو. مجدداً. تازه به تازه. (ناظم الاطباء). به تکرار. پیاپی. متوالیاً:
ز لشکر بر پهلوان پیشرو
به مژده بیاید همی نوبه نو.
فردوسی.
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندۀ نوبه نو.
فردوسی.
جهان بد به آرام زآن شادکام
ز یزدان بدو نوبه نو بد پیام.
فردوسی.
هر کس رهی دگرت نمودند نوبه نو
از یکدگر بتر به سیاهی و مظلمی.
ناصرخسرو.
جهان را نوبه نو چند آزمائی
همان است او که دیدستیش صد بار.
ناصرخسرو.
نوبه نو شیفته گردم چو به من
نوبه نوپیک خیالش برسد.
خاقانی.
هست این زمین را نوبه نو کاس کریمان آرزو
یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت ؟
خاقانی.
اشترانش ز مرز بیگانه
می کشیدند نوبه نو دانه.
نظامی.
کجا آن نوبه نو مجلس نهادن
بهشت عاشقان را در گشادن.
نظامی.
شهنشه باز فرمودش که چونی
که بادت نوبه نو عیشی فزونی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ / بِ)
نوبتی. منسوب به نوبه. رجوع به نوبه شود، مبتلا به تب نوبه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
زنگ زدا. (نامۀ دانشوران ج 2 ص 398 ذیل ترجمه ابوالعباس موره زن بغدادی). صیقلی. صاقل. روشنگر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
بوسه زننده:
چون عاشق بوسه زن لب خم
در حلق قنینه جان فروریخت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ دَ / دِ)
نغمه پرداز. (ناظم الاطباء). خنیاگر. رجوع به نغمه پرداز شود:
نغمه زنش زهرۀ پرده شناس
نغمه زنی کرده به چندین سپاس.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نقاره چی. نوبتی. (آنندراج). کسی که طبل می زند. (ناظم الاطباء). که نوبت می نوازد:
نوبت زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمی کند یاد.
نظامی.
چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگی بجنباند زنگ.
نظامی.
چو نوبت زنت گشت نوبت نواز
ز غلغل سر آسمان کرد باز.
امیرخسرو (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ لِ کَ دَ)
نوبت زدن. رجوع به نوبت زدن شود:
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نیابه زدن تبیره زدن طبل نوبت نواختن نقاره زدن: زیبد فلک البروج که کوست کز نوبه زدن نوان ببینم. (خاقانی. سج. 269)
فرهنگ لغت هوشیار
تبیره زدن نقازه زدن، توضیح معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره میزدندگاه سه بار (سه نوبت) و گاه پنج بار و گاه هفت بار (هفت نوبت)، در اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی یک بار (هنگام غروب) در سر در باغ ملی (تهران) نقاره می زدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبه غب
تصویر نوبه غب
روز افکن نیابه یک روز در میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبه غش
تصویر نوبه غش
نیابه بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغمه زن
تصویر نغمه زن
نغمه پرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعره زن
تصویر نعره زن
فریاد زن آنکه ببانگ بلند فریاد زند، جمع نعره زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله زن
تصویر گوله زن
گلوله زن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پنبه را با کمان زند تا زواید را بیرون کند و پنبه را برای انباشتن در لحاف و توشک آماده سازد پنبه بز پنبه وز بهین بهینه حلاج نداف
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چوبک زند، مهتر پاسبانان، کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هوشیار کردن مردم چوبک میزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعبه زن
تصویر جعبه زن
نوازنده جعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیزه زن
تصویر نیزه زن
آنکه با نیزه جنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبک زن
تصویر چوبک زن
((بَ زَ))
دهل زن، طبل زن، مهتر پاسبانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنبه زن
تصویر پنبه زن
((~. زَ))
کسی که پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شوند
فرهنگ فارسی معین
نقاره چی، نوبتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد